کد خبر: 105639623
تاریخ انتشار: دوشنبه 11 ارديبهشت 1396
نسخه چاپی
ارسال به دوستان

معرفت الهی همان معرفت امام است. امامی که اطاعت او بر شما واجب است. که عرض کردیم که اینجا هم امامت معنا شده و هم آن را به معرفت خدا پیوند زده اند. پیوند زدنی در حدی که مثل این که این دو یک چیزند.

به گزارش چی 24 به نقل از پایگاه اطلاع رسانی حجةالاسلام و المسلمین جاودان:

اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین وَ لا حَولَ وَ لا قُوَهَ إلّا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاه وَ السَّلامَ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبیِّنا خاتَمِ الأنبیاءِ وَ المُرسَلین أبِی القاسِمِ مُحمَّد (اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم) وَ عَلی آلِهِ الطَّیِبینَ الطّاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیهِ اللهِ فِی العالَمین أرواحُنا وَ أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ المَقدَمِهِ الفِداه وَ لَعنَهُ اللهُ عَلی أعدائِهِم أجمَعین من الآن إلی قیام یَومِ الدّین

بحث مان را با این حدیث از فرمایشات حضرت حسین علیه السلام [شروع می کنیم.] ایشان در میان یاران شان که قاعدتا هم باید در همان سفر کربلا اتفاق افتاده باشد از معرفت خدا صحبت کرده اند. بعد کسی از یاران برخاست و عرض کرد که آقا معرفت الهی چیست؟ ایشان فرمود که معرفت الهی همان معرفت امام است. امامی که اطاعت او بر شما واجب است. که عرض کردیم که اینجا هم امامت معنا شده و هم آن را به معرفت خدا پیوند زده اند. پیوند زدنی در حدی که مثل این که این دو یک چیزند. معرفت خدا چیست؟ فرمود معرفت امام است. حدیث مورد بحث علما بوده و در شرحش از مثلا زمان جناب صدوق، ایشان در ذیلش فرمایش دارند تا زمان های بعد. ما هم یک مقداری در حد عقل و ادراک خودمان یک عرایضی کردیم. عرض کردیم که امام را نه شخص امام. مثلا علی علیه الصلاه و السلام فرزند حضرت ابوطالب علیه السلام. نه علی پسر ابو طالب. نه حسن پسر علی. نه حسین. این به عنوان شخص نه. بلکه به عنوان شخصیت. امیرالمومنین علی ابن ابی طالب به عنوان شخصیتش. اگر شخصیت او را در نظر بگیریم این شخصیت یعنی نماینده خدا. حالا می دانید عبارات متعددی که در اینجا می توان عرض کرد فراوان اند. در زیارات ائمه دارد مثلا به عنوان سفیر. سفیر خدا. ولیّ خدا. خلیفه خدا. حالا از اینها بخواهیم بشماریم ممکن است بتوانیم صدتا بشماریم. بببینید شخص نه. آن کسی که خلیفه خداست. اگر او را بشناسی خدا را شناخته ای. آن کس که سفیر خداست. اگر او را بشناسی خدا را شناخته ای. آن کس که ولی خداست. اگر بشناسی خدا را شناخته ای. با جنبه به اصطلاح عرفا، عرفا یک اصطلاحی دارند؛ می گویند جنبه یل الخلقی و جنبه یل الربی. آن سو از شخصیت ایشان که به سوی خدا هست. اگر آن را بشناسی، خدا را شناخته ای. قرآن نظیر این سخن را دارد. هم درمورد قیامت فرموده. به عبارت دقت کنید. [در آیه 67 سوره زمر می فرماید:] وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ. ترجمه اش را تقریبا می فهمیم. وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ. خدا را آنطور که بایست ندانسته اند و نشناخته اند که قیامت را انکار می کنند. نمی شود شما خدا را آنطور که بایست شناخته باشی و قیامت از درونش درنیاید. خدا، خدای حکیم است. خلقتش خلقت عبس نیست. این خلقت باید نتیجه داشته باشد. آن نتیجه اش در قیامت [است.] پس ببینید اگر من خدا را شناختم قیام باید از درونش دربیاید. باید. نظیر این وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ. آن کسی که انکار پیامبر را کرده. خدای حکیم. حالا این خدای حکیم به جای خودش درست است. باز قیامت را می توانیم به خدای رب منتسب کنیم. خدایی که رب جهان است نمی تواند جهان انسانی را همینطور رها کند. کسی را برای تربیت خلق خودش نفرستد. رب جهان. ببینید رب. یعنی مربی. همه خلقت در تحت تربیت او هستند. لغویون ربوبیت را ترجمه می کنند. البته عبارت یک کمی پیچیده عربی است. من هم حالا بعد ترجمه اش را عرض می کنم. می فرمایند ان شاء الشیء حالا فحالا الی حد التمام. ایجاد یک چیز ذره ذره پیش برود تا به حد تمام و کمالش برسد. ربوبیت عبارت از این است که من عرض کردم. در خلقت انسان یا هر موجود دیگری، نبود، بود شد. یعنی صفر بود، یک شد. حالا خدای متعال، خدای رب جهان، آن خالق جهان، آن خدای رب جهان می خواهد این یک را به بی نهایت برساند. این. اگر خدای رب اینجوری است، جهان خدایی دارد که همان رب جهان است، ناگزیر همه موجودات باید تا حدتمام یعنی انسان تمام تحت تربیت او باشند. همه موجودات طبق آن تربیت چون تربیت شان تسخیری است و به زبان ما جبری است، آنها تربیت خودشان را طی خواهند کرد. راه تربیت شان را خودشان طی خواهند کرد. انسان است که باید به پای خودش برود. فقط باید به او راه نشان داد. می گویند ما کسی را برای شما می فرستیم که راه را به شما نشان بدهد. حتی دست شما را بگیرد و به مقصد برساند. آن امام است که دست انسان را می گیرد و علاوه بر اینکه راه نشان می دهد، اگر تن بدهید، اگر به تربیت او تن بدهیم دست ما را می گیرد و تا نهایت کمال می رساند. ما را به آنجا که جایگاه خودش است می برد. ببینید آنجا که جایگاه خودش است. مکرر صد بار عرض کردم. فرمایشی که امیرالمومنین به میثم فرمود. انتَ مَعی فِی دَرَجَتی. وقتی داستان شهادت ایشان را فرمود و پیشگویی کرد که اینجور می کند، عبید الله بن زیاد تو را می گیرد و از تو این را می خواهد و تو این کار را نمی کنی. فرمود از تو می خواهد که از من براعت بجویی. گفت نه آقا نمی کنم. فرمود که دست و پای تو را می برد. زبان تو را می برد. خب بعد چه؟ فرمود انتَ مَعی. تو با منی. در درجه من. پیرو خودش را می برد آنجا که خودش هست. یک وقتی هم اینجا یک مثالی عرض کرده بودم که الان هم عرض می کنم. اما... فقط یک مقداری می شود. آنها زیر آفتاب اند. آفتاب برای آنها هیچ پنجره ندارد. دقت کنید. آفتاب که می گوییم یعنی آفتاب حقیقت. آفتاب حقیقت برای آنها به تمامی تجلی دارد. به تمامی. حالا درجه اینکه به تمامی برای آنها تجلی دارد را باز عرض می کنیم. این کسی که در چنین جایگاهی هست دست پیروانش را می گیرد و پیش خودش می برد. زیر همان آفتاب. ما نمی دانیم اینها یعنی چه. اگر یک ذره سایه و یک هزارم از سایه آن آفتاب بر سر ما هم تابیده بود... کسی که یک باره یک ذره آن سایه را بر سر خودش دیده حاضر است هزار بار کشته شود، این سایه از سرش نرود. اینجور. حرف مان امشب این است. [در آیه 31 سوره آل عمران] می فرمایند که قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ. اینجا این آیه شریفه یک قانون می گوید. هرکس متابعت کند می رسد. هرکس متابعت کند. حالا آیه را ترجمه نکردم. به معنایش اشاره کردم. راه رسیدن به او، همان او که فرمود همراه منی ها، با منی، به آن جایگاه که آنجا جایگاه چه عرض کنیم. یک معرفت تامه. آن جایگاه معرفت تام در متابعت به دست می آید. می گویند فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ. از من متابعت کنید. من اصلا آمده ام پیشوای راه باشم. شما دنبال من بیایید، به همان مقصدی که عالم باید به آنجا برسد و خود من هم آنجا می روم و می رسم، اگر با من بایید و پشت سر من بیایید به آن مقصد می رسید. چجوری می رسد؟ اینجا فرمودند که اگر از من متابعت کند، خدا او را دوست خواهد داشت. خدا با دوستش چه می کند؟ آنچه که بهتر است می کند. بهترین کاری که ممکن است. بهترین کاری که ممکن است این است که دست او را بگیرد و ببرد پیش خودش. یک عبارت از حضرت عسگری علیه السلام هست. همین شب های گذشته یعنی چهارشنبه، شب پنجشنبه به مناسبت تولد حضرت عسگری علیه السلام یا وفات شان عرض کرده بودم. یک حدیث مشهور از ایشان هست که دقت کنید. عبارت این است. إنَّ الوُصُول إلَی الله. إنَّ الوُصُول إلَی الله. اگر کسی می خواهد به خدا برسد. به خدا برسد هم مثل این نیست که من به شما می رسم و با هم دست می دهیم. این نیست. یعنی شما می شوی مثال خدا. ببینید خدا مثل ندارد. مثال دارد. یک مثال اعلا دارد. مثال اعلایش امیرالمومنین است. شما می توانی مثال خدا بشوی. یعنی کرم را نگاه می کنند، ببینید این چه کرمی دارد. بنده خداست. بنده کوچک خداست. اما کرمش به کرم خدا شباهت دارد. اینجوری. گذشتش چجوری است؟ فرمایش امیرالمومنین هست. فرمود که مِن أشرَفِ اُوصافِ الکَریم غَفلَتُهُ أمّا یَعلَم. یک کسی. شما. من. صدتا بلا سرش آورده ام. صدجور پشت سرش حرف زدم. وقتی به من می رسد اصلا یادش نیست. همه را هم می داندها. همه را می داند. غفلت. از چیزی که می داند غفلت می کند. این جزء شریف ترین صفات یک کریم است. اگر انسانی اینجور شد خب این می شود مثل خدا. این به خدا رسیده. یعنی این. حرف های عجیب و غریب هم نیست. یک همچین آدمی انقدر با خدا احساس نزدیک می کند. انقدر احساس نزدیکی می کند. ای کاش ما ها هم یک ذره اش را دیده بودیم و چشیده بودیم این نزدیکی چجوری است. خودت مثل خدا می شوی. حالا یک کسی در یک صفت مثل خداست. می تواند به راحت یاز کسی که به او دشمنی کرده، بدی کرده، بدی کرده بگذرد. در همین یک صفت به خدا شبیه شده. به همین مقدار نزدیک است. حالا اگر کسی در بذل و بخشش هم همینجور بود. اصلا یک ذره احساس نمی کند که... ندادن اصلا در قاموسش نیست. گذشتن از همه ... مثلا. حالا اینها مثال است. این می شود دوتا صفت. این چقدر نزدیک تر است؟ بی نهایت. این که یک صفت خوب دارد با کسی که دوتا صفت خوب دارد با کسی که سه تا صفت خوب دارد. هی همینطور. این نزدیک شدن بی نهایت است. هیچ وقت پایین نمی پذیرد. ببینید شما هی صلوات می فرستید. اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم. خب بابا این صاحبان این صلوات دائما با صلوات شما به خدا نزدیک تر می شوند. تمام می شود؟ تمام نمی شود. هی هر روز و هر لحظه بیشتر. البته فرمودند که وقتی شما صلوات می فرستید خدای متعال ده بار بر شما صلوات می فرستند. اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ آلِ مُحمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم. فرمایش حضرت. فرمود إنَّ الوُصُول إلَی الله. رسیدن به خدا. یک سفری است. سفر بینهایتی است. هیچ وقت تمام نمی شودها. هرچه کار کنی می شود. لذا فرمودند که بنده خوب خدا هیچ وقت آرزوی مرگ نمی کند. چون می خواهد هی کار کند. هی می خواهد کار کند و نزدیک تر شود. حالا ما آن لفظ قبلی را برمی داریم و این را جایش می گذاریم. هی می خواهد کار کند. کار خوب بکند. کار بهتر بکند. هی کار بهتر بکند و به امیرالمومنین نزدیک تر شود. حالا ما این را می فهمیم. باز به امیرالمومنین نزدیک شدن یعنی چه؟ یعنی شما باید شبیهش بشوی. عبارت شعری از ایشان نقل است. می فرماید أمُرُّ عَلَی اللَّئیم یَسُبُّنی من به یک آدم پست پلید عبور کردم و او هم حرف زد. بد گفت. بد گفت. چه گفتم؟ [گفتم به من چکار داشته.] اصلا نمی خواسته به من بگوید. می خواست به آن پشت سری بگوید. اینجوری گفتند. یک چیزی از مرحوم میرزای دوم نقل کردند. که میرزای کوچک می گویند. میرزای بزرگ و میرزای کوچک. گفتند ایشان به سفر کربلا می رفت. یک آقایی هم با ایشان درون کجاوه بود. شماها هیچ کدام تان کجاوه را یادتان نیست. مثلا یک اسب بود. یک الاغ بود. دوتا جای نشستن. یکی این طرفش بود و یکی آن طرف. ایشان در این نشسته بود. گفتند تمام این مدت یک آدم بد. همینطور به ایشان غر زد و بد گفت. غر زد. بد گفت. رفتند کربلا. زیارت شان را کردند. معمولا شب جمعه به کربلا می رفتند. خدا قسمت کند. در راه برمی گشتند بعد سر یک آبی رسیدند. پیاده شدند خستگی در کنند. حالا مثلا فرض کنید ایشان اینور جوی آب نشسته و او هم آنطرف جوی آب. گفت خب آقا این مدتی که شما داشتی صحبت می کردی، به کی داشتی حرفی می زدی؟ مقصودت که بود؟ اصلا آدم باورش نمی شود. این صفت. انقدر. خب این می شود. امیرالمومنین چه گفتند؟ گفتند یک نفر داشت رد می شد و هی بد می گفت. به من کاری نداشت. به یک کس دیگر داشت می گفت. خب این هم که پیرو است دارد عین امامش عمل می کند. این چقدر نزدیک است؟ گفتند سر درست یک طلبه ای که مثلا فرض کنید بیست ساله بود. آن وقت می شد یک کسی بیست ساله باشد و به درس های درجه اول هم برود. الان هم گاهی هست. اما حالا. اشکال می کرد. صحبتش را قطع می کرد. شاید خدا به این یک چیزی فهمانده باشد و به من نفهمانده باشد. هفتاد سال عمر کرده. هفتاد سال. شصت و پنج سال درس خوانده. یک درس هایی می گفتند که ما اصلا باورمان نمی آید که می شود. گفتند که درسی که ایشان خوانده، استاد می رفت بالای منبر و هفت ساعت درس شان طول می کشد. هفت ساعت دارند با شاگردان بحث می کنند. این دوره در ادوار تاریخ حوزه های علمیه بی نظیر بوده. حالا یک همچین آدمی. ایشان یک هم مباحثه داشت. گفته بود اگر امام زمان تشریف بیاورند با این بحث کنند، با این هم مباحثه من که اسمش میرزا است، با این بحث کنند و بر این غلبه کنند، من می فهمم او امام زمان است. یک همچین آدمی. حالا یک بچه طلبه یک حرفی زد. شاید خدا به این یک چیزی فهمانده باشد که به من نفهمانده باشد. کاملا می نشست حرف را گوش می کرد. انقدر تواضع. شد دوتا صفت. همینطور بشمارید. اینها تمرین می خواهد. یک روزه هم نیست. اگر آدم تمرین کند. سرانجام دارد. سرانجامش خوب است.

برچسب ها
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
طراحی پرتال خبری، توسط پارس نوین